پارت صد و چهل و یکم :

چیزی از عروسی نفهمیده بود. حتی وقت‌هایی که نگاهش بند آوا نبود، حواسش حوالی او چرخیده بود. می‌توانست وقار را هم به محسناتی که از او دیده بود اضافه کند و به خودش این حق را بدهد که آزادانه به او فکر کند و او را بشناسد. در طول مراسم یکی دو بار دیگر سر میزشان رفته و به بهانه‌ی هم صحبتی با آراد و ایجاد صمیمیت دقایقی را کنارشان سپری کرده بود. آراد مرد خوش مشربی بود و کاملا معلوم بود اعتماد به نفس

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۸۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه ❤️

    20

    آنقدر عالی بودکه تو کلمه نمگنجه 😘😍🤩

    ۷ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    نگاهتون پر مهره🙏🏻🥰🥰🥰

    ۷ ماه پیش
  • فاطمه

    00

    بی نظیره

    ۹ ماه پیش
  • ملیحه

    ۴۱ ساله 00

    قشنگ بود

    ۹ ماه پیش
  • اسرا

    20

    بایددیدصدراچطور می خواهدبه آوانزدیک بشه

    ۹ ماه پیش
  • Aa

    00

    👏👏👏🙏⚘

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.