پارت صد و سی و نهم :

- شناختید منو؟ آوام. دوست سپیده جان.
تا می‌شناسدم، با لبخندی وسیع سریع دستانش را باز می‌کند و مرا بغل می‌کند.
- الهی قربونت برم. خوش اومدی آوا جون. ببخش تو رو خدا. از صبح انقدر اینور اونور رفتم و استرس کشیدم، عقلم از کار افتاده.
- دور از جونتون. ایشالا که دختر گلتون عاقبت بخیر بشه. شما هم سایه‌تون بالای سرشون باشه که خوشبختی‌شون رو ببینید.
- من فدات بشم. خوش اومدی عزیزم. دس

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۹ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۸۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • لیلا

    00

    خوبه

    ۴ روز پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🙏🏻🙏🏻🙏🏻💋

    ۱۹ ساعت پیش
  • ناشناس

    00

    عالیه به جای جالب رسید

    ۶ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    😊😊🌺

    ۶ ماه پیش
  • سیتا

    00

    صدار پیش خودش اطراف کرد که آوا رو دوست داره

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    بزن دست قشنگه رو...🤗🤗🌺🌺

    ۹ ماه پیش
  • اسرا

    00

    صدراکه چندسال خانواده اش منتظرازدواجش به ازدواج باآوا راضی میشه

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    باید منتظر موند و دید.🥰🥰

    ۹ ماه پیش
  • Aa

    10

    پس ی عروسی دیگه در پیش داریم ممنون برای قلم زیباتون🙏⚘⚘⚘

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    بله🤗🤗

    ۹ ماه پیش
  • دلنیا

    10

    بیصبرانه منتظر پارت بعدی هستم😍

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🤗🤗

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.