پارت صد و سی و هشتم :

حق با آذین بود؛ هیچ مدل مویی برای این لباس مناسب‌تر از موهای لخت نبود. پرنیان که به تازگی در حال آموزش آرایشگری بود، جلوی موهایم را مثل تل بافته بود. پشت موهایم را هم بدون هیچ گیره و بستی آزادانه رها کرده بودم. با جمع کردن موها از صورتم، ریشه‌ی سیاهشان بیشتر به چشم می‌آمد و داشتم می‌شدم همان آوایی که دلتنگش بودم. صورتم بازتر شده بود و لاغری بیش از حدش کمتر به چشم می‌آمد. فقط خدا می‌دانس

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۸۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • عالی

    00

    عالی

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    زنده باشید.🌺

    ۹ ماه پیش
  • AR

    00

    عالی👏

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    سپاسگزارم.🙏🏻🌺

    ۹ ماه پیش
  • Aa

    10

    بسیار عالی ممنون👏👏👏⚘

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    زنده باشید.🥰

    ۹ ماه پیش
  • اسرا

    20

    حالاکارچکارکنه باامیرحسین هلن میره یانه عالیه ممنون 😘

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    به نظرتون میشه؟ همراهمون باشید.🥰🥰

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.