تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت صد و سی و ششم :
با اینکه یک هفته بود کارمان در شرکت را از سر گرفته بودیم، اما به پایان رسیدن تعطیلات را تنها با برگشتن آذین به اصفهان حس کرده بودم. در این مدت که آذین خانه بود، شبها را یا من خانهی بابا مانده بودم، یا آذین پیش من مانده بود؛ مثل روزهای قبل از ازدواجم تا دیروقت از هر چیز ریز و درشتی حرف زده و حق مطلب خواهرانگی را ادا کرده بودیم. حالا رفتنش را دوست نداشتم. مخصوصا که هلن را هم دیگر نمیتوا
مطالعهی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۸۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه اصغری | نویسنده رمان
به مهر خوندید دوست عزیز.🌺
۹ ماه پیشAa
20بسیار زیبا ممنون👏⚘
۱۰ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
🌺🌺🌺
۱۰ ماه پیشزهرا
۲۵ ساله 10منصور شرکت باباشو به فنا میده آخرش😑 نویسنده جونم پارتارو بازم طولانی بذار بازم پلییییییز 🥲🥲🥲❤❤❤❤
۱۰ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
پارتا تا آخر طولانین🤗
۱۰ ماه پیشاسرا
10منصورچقدرمنفور
۱۰ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
👌👌🫤
۱۰ ماه پیش
واقعا دست مریزاد
۵۴ ساله 20واقعا دست مریزاد نویسنده از هفته پیش که شروع کردم به خوندن نمیتونم کنار ش بزارم چقدر عالی وبی نقص من خودم باهمه مشغله های کاری وزندگی رمان خوان قهارم بسیار عالی