قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت پنجاه
زمان ارسال : ۲۷۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
طوبا با لبهای لرزان خیره ماند به صورت در هم نازخاتون.
گفتم: جان به لبمان کردی دختر. چه شد؟ مردک غلامحسین چه گفت؟ عزت کجا رفت؟
نازخاتون انگار توان حرف زدن نداشت. انگار که خودش گناهکار باشد، شرم داشت به روی من و طوبا نگاه کند. آهسته گفت: راستش... چطور بگویم... مثل اینکه مست بود... ولی... حرفهای زینت را تکرار کرد.
کمی طول کشید که آنچه را که شنیدم حلاجی کنم و بفهمم. طوبا هم مثل چوب خ
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.