پارت سی و هشتم :

با سرفه های وحشتناکی که فقط آب بالا می آوردم، روی زمین سخت سنگی به هوش آمدم.
کارون با محبت روی کمرم می کوبید تا آب های درون جانم را خالی کنم.
با پریشانی موهای فرآشفته ام را پشت گردنم جمع کرد.
-حالت بهتره؟ دستان، تاردایس تو آب انداخت؟
انتهای گلویم از شدت سرفه سوخت. چشمان اشک آلودم را با پشت دستانم پاک کردم.
در روشنایی محو چراغ شارژی جمع شدن چشمانش را دیدمبه تلخی از درون جی

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۹۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    طیبه خانم عیدتون مبارک وباعث خوشحالیم شدی که بجای ۲۰الان گذاشتی هزارتاتشکربوس

    ۱۰ ماه پیش
  • طیبه حیدرزاده | نویسنده رمان

    سلام عید شمام مبارک. پارت هدیه بود....یکم بنویسم میذارم

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.