طلسم تارادیس به قلم طیبه حیدرزاده
پارت سی و هفتم :
با این حرفم خود را چون مار گزیده به کناری کشید. صدای گریه بی جان زرکا او را مبهوت کرد.
با تنی دردناک روی بسترگل نشستم. شنل سرخ را از روی تنم به کناری زدم، زرکای که چشمان سیاهش را گشوده و با تعجب بهم نگاه می کرد.
دستان بیچاره رنگ صورتش به سیاهی شنلش بود.
کودک را در بغلم تاب دادم و با صدای مهربان گفتم:
-زرکا، این مرد پدرتوست.
دستان مردد به کودک کوچکم
اسرا
00عالیه طیبه خانم