پارت بیست و هشتم :

با سرعت خیلی بالا به سمت کوچه پس کوچه ها و خیابون های فرعی حرکت کردیم و بعد یهو ایستاد.
همونطور که حیرون بودم سرمو به طرفین تکون دادم و گفتم :
- پیاده شم؟

جوابی نداد. اصلا حرف نمیزد.
- چیکار کنم میگم؟

مبهوت از موتور پیاده شدم و همینکه پام رسید به زمین دوباره زانوم خالی کرد و موتور سوار قبل اینکه بیفتم درحالی که خودش روی موتور بود سریع چرخید و دستمو گرفت.
با ا

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۰۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    وایییی واییییی چقدر جذاب بود مرسیییی😍حانیا جون عیدت مبارک عزیزم ❤️❤️🥰🥰

    ۱۰ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    عید تو هم مبارک عزییزم😘❤️

    ۱۰ ماه پیش
  • یاسمین

    00

    سلامن برای که اشتراک رو پول داده بودم الان نمیاره باید چیکار کنم

    ۱۰ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    سلام پیام عضویت براتون اومد؟

    ۱۰ ماه پیش
  • سمیرام

    ۲۴ ساله 00

    حانیا پس عیدی ما کو؟ پارت گزاری رو یه روز درمیون کن تو این ایام :(

    ۱۰ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    تازه میخواستم تو این ایام پارت نذارم 😂😂💔

    ۱۰ ماه پیش
  • آمینا

    00

    چرا اینقدر یارو رو ضایع میکنه 😅😅😅

    ۱۰ ماه پیش
  • حانیا بصیری | نویسنده رمان

    😂😂

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.