ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت بیست و هشتم
زمان ارسال : ۱۸۲ روز پیش
با سرعت خیلی بالا به سمت کوچه پس کوچه ها و خیابون های فرعی حرکت کردیم و بعد یهو ایستاد.
همونطور که حیرون بودم سرمو به طرفین تکون دادم و گفتم :
- پیاده شم؟
جوابی نداد. اصلا حرف نمیزد.
- چیکار کنم میگم؟
مبهوت از موتور پیاده شدم و همینکه پام رسید به زمین دوباره زانوم خالی کرد و موتور سوار قبل اینکه بیفتم درحالی که خودش روی موتور بود سریع چرخید و دستمو گرفت.
با ا
اطلاعیه ها :
سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻
وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻
بچه ها همونطور که من و سبکم رو میشناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍
⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮
دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
حانیا بصیری | نویسنده رمان
عید تو هم مبارک عزییزم😘❤️
۶ ماه پیشیاسمین
00سلامن برای که اشتراک رو پول داده بودم الان نمیاره باید چیکار کنم
۶ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
سلام پیام عضویت براتون اومد؟
۶ ماه پیشسمیرام
۲۴ ساله 00حانیا پس عیدی ما کو؟ پارت گزاری رو یه روز درمیون کن تو این ایام :(
۶ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
تازه میخواستم تو این ایام پارت نذارم 😂😂💔
۶ ماه پیشآمینا
00چرا اینقدر یارو رو ضایع میکنه 😅😅😅
۶ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
😂😂
۶ ماه پیش
Zarnaz
۲۰ ساله 00وایییی واییییی چقدر جذاب بود مرسیییی😍حانیا جون عیدت مبارک عزیزم ❤️❤️🥰🥰