پارت بیست و هفتم :

رنگ از رخسارم رفت و شالمو جلوتر کشیدم و سرمو نزدیک صفحه گوشی بردم و لبخند نمایشی زدم
- این مدلی؟ آره قدیما داشتم، خراب شد.
چپ، چپ بهم نگاه کرد و گفت :
- ببینم، اون ساعت از روز کجا بودی؟ نکنه مال خودته؟
لبخند از روی صورتم رفت. اگه بگم احتمال داشت صدای تپش قلبم به گوش فرهود برسه دروغ نگفتم.
به چشمای منتظرش خیره شدم و جدی گفتم :
- لو رفتم. منم اونجا بودم
یهو زد زیر خنده

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۰۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسی حانیا جون بی صبرانه منتظر پارت بعدیم ❤️😍

    ۱۰ ماه پیش
  • آمینا

    00

    ای وای چی شد یهو.کی ماشینشو منفجر کرده؟ بیچاره فرهود الان فکر میکنه خواهرش داره دنبالش میاد اگه ماشین رو ببینه سکته میکنه🙃.ندزدن ببرنش خانوادش دنبالش بگردن. ای بابا چقدر هیجانی شد

    ۱۰ ماه پیش
  • سبا

    ۲۱ ساله 00

    پشمامممممم من بازم پارت می خوام تا پنجشنبه دیره😭❤️

    ۱۰ ماه پیش
  • فریبا

    00

    😧😧😦

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.