مونالیزا به قلم آزاده دریکوندی
پارت سی و سوم
زمان ارسال : ۲۳۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 10 دقیقه
مرتضی در حالی که به طرف صندلی عقب میرفت دستورگونه گفت:
- آتیش کن بریم پسر!
خود را توی ماشین انداخت و در را با صدای بلندی بست و خیلی آزاد نشست؛ سپس هم آرنجهایش را به پشتیهای دو صندلی جلو تکیه داد. فرهاد نگاه پر سوالش را که اتفاقا اخمو ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
زهرا
00بینظیره