پارت بیست و پنجم :

به خانه که رسیدند ولادیمیر کوچک با دیدنشان با شادی به سمت پدربزرگش دوید... هر دو آغوششان را برای دیگری گشودند و با خوشحالی یکدیگر را برای مدت طولانی بغل گرفتند. آقای کوئین با دیدنشان مردمک‌هایش را در کاسه‌ی چشم‌هایش چرخاند و با بی حوصلگی از کنار آن صحنه گذشت و هم زمان خطاب به ولادیمیر کوچک گفت:
- خیلی خب! تحویل بگیر برات اوردمش!
ولادیمیر دلتنگ دیوارهای سنگی و خاکستری این خانه بود

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۰۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایلما

    00

    ولادیمیر پیرشد کوئین همون جوری مونده 😂

    ۱۰ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    آره می‌بینی چقدر خوب مونده؟😂 چون همونطور که خودش گفت زمان توی طبقه‌ی زیرین به کندی می‌گذره. به خیال کوئین از جلد قبلی همه‌اش پنج سال گذشته😁

    ۱۰ ماه پیش
  • ایلما

    00

    توپارت قبل انگار شبیه اسکلت بود کوئین

    ۱۰ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    توی جلد دوم چارلی کوئین موهاش سب ز شدن( همونطور که خودش گفت در اثر یه آزمایش شیمیایی) پای چپش هم می لنگه که البته خودش قبول نداره و نیمه پر لیوان رو می بینه و می گه در اصل این پای راستمه که نمی لنگه

    ۱۰ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    چون چارلی توی جلد قبلی سم ناامیدی رو خورده بود حالا سعی می‌کنه به همه چیز خوشبینانه نگاه کنه و جلوی عصبانیتش رو هم بگیره. توی جلد دوم غیر این دو مورد توصیفی به ظاهر چارلی اضافه نشده. چارلی زنده‌اس😍

    ۱۰ ماه پیش
  • آمینا

    00

    مرسی گلم🥰من عاشق کوئین شدم عصبانی میشه بعدش میگه اوه من نباید عصبانی میشدم😅😅😅آزاده این غذاهای چندش چیه مینویسی، سوپ بال مگس بهتر نبود😵 💫🥴😵 💫😂😂😂

    ۱۰ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    چارلی بی‌نظیره😍 چرا؟ غذاهای خوشمزه‌ای هستن که😂

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.