تکه هایم برنمی گردند... به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت بیست و یکم
زمان ارسال : ۲۵۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 15 دقیقه
صدای خنده مردانهی متین که به گوشم رسید، به خودم آمدم و نگاهم را به مامان دادم.
به سمتش قدم تند کردم و جا میوهای را از دستش گرفتم و
به متین تعارف کردم.
حینی که پرتقالی بر میداشت خطاب به مامان گفت:
- حق داره... نداره؟
با اتمام حرفش چشمک ریزی به من زد.
لبخندی زدم و روبهرویش نشستم.
او میدانست دلیل اینجا آمدنم را؟ حتما میدانست که آمده بود.
پس چرا در نگاهش تم
مریم گلی
00سال جدید بر شما هم مبارک باشه ، چقدر دلم برای سهیلا می سوزه ،سپاسگزارم نویسنده جان