سیاهی لشگر به قلم آمنه آبدار
پارت صد و بیست و ششم
زمان ارسال : ۴۰ روز پیش
یهو حس کردم یه صدایی شنیدم.
از جام بلند شدم و به سمت جایی که محمد و صائب داشتن میکندن رفتم.
بالای اون همه خاک و گلی که سطل سطل بیرون ریخته بودن وایسادم.
- چی شده؟
صائب با نگاهی خسته و عاصی شونهای بالا انداخت.
- انگار به یه چیزی رسیده.
محمد خیلی جدی به یه گوشه اون سوراخ پیله کرده بود و داشت با دست و بیل میکندش.
یهو یه قسمت خالی شد و محمد با شوق یکم دست نگه داشت.
زمان پارتگذاری رایگان : 1 روز در هفته یعنی روزهای (شنبه) تعداد 2 پارت به صورت خودکار رایگان میشود و میتوانید مطالعه کنید.
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.