پارت بیست و هشتم

زمان ارسال : ۲۱۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه

وارد خونه که شدیم انگار وارد بهشت شدم.
بوی فسنجون عزیز کل خونه رو برداشته بود.
خونه‌ی کوچیک اما با صفایی که هرجا رو نگاه می‌کردی پر بود از گل‌های مختلف رنگارنگ. اما بیشترین چیزی که به چشم می‌خورد گل بابا آدم بود که به زیبایی و درست روبه‌روی مبل توی وردی قرار داشت.
به امیر نگاه کردم که معذب شده بود. با لبخند به سمتش رفتم و در اتاقم‌و بهش نشون دادم و گفتم:
-اونجا اتاق منه. م

482
109,251 تعداد بازدید
342 تعداد نظر
77 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • لیلی

    10

    عاشق این حرف عزیزجونم: هروقت بخوای دروغ بگی هیچی نگی بهتره ..کنار هیجانی که رمان بهمون میده درس هم بگیریم خوبه.😍

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید