شراب و خون به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت بیست و چهارم
زمان ارسال : ۳۱۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 10 دقیقه
دستم و روی دستگیره در خشک شد...با تعجب به عقب برگشتم و دیدم دست به کمر و طلبکار نگاهم میکنه!
نگاهم و که دید با سر به نشیمن اشاره کرد...مردد نگاهش میکردم و با لحنی که سعی میکرد عصبی نباشه گفت-بیا بشین.
با بغض سر بالا انداختم-نمیام!
با حرص دستی به پشت سرش کشید و غرید-بگیر بتمرگ!
دوباره زدم زیر گریه و با دست بهش اشاره کردم!
-بیا...بیا...هنوز دو دقه از حرفام نگذشته داری...اینجوری با