پیانولا به قلم مرجان فریدی
پارت سی و هفتم :
خیره نگاهشان کردم…
و بعد به اطراف نگاه کردم..،
کسی جز من در خیابان نبود…من بودم و درخت های کاج قد کشیده پست سرم.
پسری که با چفیه صورتش را پوشانده بود ناگهان به زنجیر کیفم چنگ زد.
اما چون کیف را کج از شانه ام رد کرده بودم نتوانست کیف را بقاپد.
به سختی خودم را عقب کشیدم.
هم زمان با بغض زنجیر کیفم را از سر شانه آزاد کردم و با کج کردن گردنم کیف را در آوردم
خیره به چشما
مطالعهی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۰۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Sarina
10فقط دلم برای خزان کبابه عزیزمم
۲ ماه پیشپگاه
10واقعا خیلی دوس دارم راز خزانو بفهمم🥲
۲ ماه پیشفاطمه زهرا
00بمیرم واسه دل خزان😭
۵ ماه پیشParya
00اخ خزان چقد دوست دارم دختر
۹ ماه پیش.
00پارت جدید چرا نیستتت😪😪
۱۰ ماه پیشفاطمه
20دلم میخواد تاوان کارهایی که با خزان کردن ببینم
۱۰ ماه پیشmona
30اخ خزان... میکاییل رو مجبور به چه کارهایی میکنی😂😂
۱۰ ماه پیشDeniz
00حیف خزان....حیف این زندگی....
۱۰ ماه پیشسارا
20الان دارم فشار میخورم پنج روز 19 ساعتو پنجاه پنج ثانیه چجور صبر کنم واسه پارت بعد
۱۰ ماه پیشالی
50میکائیل برادر حالت خوشن یا نه؟ بالاخره که چی تکلیف ما رو روشن کن یا روی خوش نشون میدی یا هم میزنی طرفو تیکه تیکه میکنی؟ یعنی چی این حرکتا؟؟؟
۱۰ ماه پیشNfs
20آخ میکائیل آخ... من چی ب تو بگم الان اخه پسر.....
۱۰ ماه پیشSaniya
60این فیلمارو ویسی مین دیر نیار🦖🦖🦖مرد حسابی نمیبینی داره میمیره؟
۱۰ ماه پیش
Mobina
40وایییی فقط اونجا که میگه مجبورم میکنی بهت دست بزنممم😭😭🥹 خزان قشنگممم