پارت سی و هفتم :

خیره نگاهشان کردم…
و بعد به اطراف نگاه کردم..،
کسی جز من در خیابان نبود…من بودم و درخت های کاج قد کشیده پست سرم.
پسری که با چفیه صورتش را پوشانده بود ناگهان به زنجیر کیفم چنگ زد.
اما چون کیف را کج از شانه ام رد کرده بودم نتوانست کیف را بقاپد.
به سختی خودم را عقب کشیدم.
هم زمان با بغض زنجیر کیفم را از سر شانه آزاد کردم و با کج کردن گردنم کیف را در آوردم
خیره به چشما

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۰۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Mobina

    40

    وایییی فقط اونجا که میگه مجبورم میکنی بهت دست بزنممم😭😭🥹 خزان قشنگممم

    ۱ ماه پیش
  • Sarina

    10

    فقط دلم برای خزان کبابه عزیزمم

    ۲ ماه پیش
  • پگاه

    10

    واقعا خیلی دوس دارم راز خزانو بفهمم🥲

    ۲ ماه پیش
  • فاطمه زهرا

    00

    بمیرم واسه دل خزان😭

    ۵ ماه پیش
  • Parya

    00

    اخ خزان چقد دوست دارم دختر

    ۹ ماه پیش
  • .

    00

    پارت جدید چرا نیستتت😪😪

    ۱۰ ماه پیش
  • فاطمه

    20

    دلم میخواد تاوان کارهایی که با خزان کردن ببینم

    ۱۰ ماه پیش
  • mona

    30

    اخ خزان... میکاییل رو مجبور به چه کارهایی میکنی😂😂

    ۱۰ ماه پیش
  • Deniz

    00

    حیف خزان....حیف این زندگی....

    ۱۰ ماه پیش
  • سارا

    20

    الان دارم فشار میخورم پنج روز 19 ساعتو پنجاه پنج ثانیه چجور صبر کنم واسه پارت بعد

    ۱۰ ماه پیش
  • الی

    50

    میکائیل برادر حالت خوشن یا نه؟ بالاخره که چی تکلیف ما رو روشن کن یا روی خوش نشون میدی یا هم میزنی طرفو تیکه تیکه میکنی؟ یعنی چی این حرکتا؟؟؟

    ۱۰ ماه پیش
  • Nfs

    20

    آخ میکائیل آخ... من چی ب تو بگم الان اخه پسر.....

    ۱۰ ماه پیش
  • Saniya

    60

    این فیلمارو ویسی مین دیر نیار🦖🦖🦖مرد حسابی نمیبینی داره میمیره؟

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.