تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت چهل و دوم :
از درون جاکفشی ،کفشم را خارج و بر روی زمین نشستم تا بندهای کتانیام را ببندم.صدای برخورد واکر فرشته را شنیدم و گفت:
_بگو دخترم چیزی نیاز داری ؟
کفش فرشته را نیز از جاکفشی خارج و جلوی پایش قرار دادم .کمکش کردم :
_میخواستم بدونم لباسهای داخل کمد …اوم.. میتونم بدونم ماله کیه ؟
همگام با هم به سمت درب اصلی خانه رفتیم.خندهای که بر صدایش تأثیرگذاشته گفت:
_سایه ..سایه اگه