تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت چهل و سوم :
شالم را شل کرده و دستی به گردنم کشیدم.به سختی بغضم را فرو دادم و جواب دادم:
_بله.هیچ وقت با من اینجوری نبود.
فرشته در آغوشم کشید.سرم را در سینهاش پنهان کردم.درون گوشم گفت:
_ خیلی زود ذات واقعی اون دختر رو میشناسه. فقط امیدوارم برای شما دوتا دیر نباشه.
اکسیژن را از ریه هایم خالی کردم .گفتم:
_امید؟؟من درخواست طلاق دادم .دیگه نمیتونم با آدمی که انقدر راحت به همه چیز پشت پا