ماه زخمی به قلم روژان کاردان
پارت هفده
زمان ارسال : ۳۰۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
سرمو روی زمین گذاشتم. انگار داشتم سجده میکردم. با صدای بلند گریه میکردم.
پندار کلافه گفت:
-این طوری نیست. پونه بزرگش کرده.
زندهست.
با شک و تردید سرمو بلند کردم. اشکامو با آستین لباسم پاک کردم و گفتم:
-دروغ میگی.
با حرص گفت:
-نه. فقط توی کماست. توی بیمارستان.
بلند شدمو گفتم:
-آماده میشم برم ببینمش.
ناگهان پندار بلند شد و به سمتم اومد.
کیان
00خوب