گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت چهل و سوم :
سرش گیج رفت و ثانیهای مکث کرد. چنان حالت تهوعای به او دست داده بود که چندبار عق زد، ولی چیزی در معدهاش نبود که بالا بیاورد.
دستش را به دیوار گرفت و نگاهِ گیج و منگش را به روبهرو دوخت؛ تا در ورودی اصلی بیمارستان صد متری فاصله داشت. ولی به قدری کرخت و بیحال بود که حس میکرد آن مسیر چند کیلومتر است...
باید خودش را به بیمارستان میرساند. باید به پلیس حضور این مرد چشم آبی را هشدار
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۵۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.