تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت سی و نهم :
سرم را بالا و پایین کرده و گفتم:
_دقیقا ولی من به دکترم شک کرده بودم!.من هیچ نیازی به شوک نداشتم و از طرفی ایمان هم به ملاقاتم نمییومد.مجبور شدم به منشی شرکتی که ایمان کار میکرد، زنگ بزنم. منشی که بهم تسلیت گفت فهمیدم واقعیت چیه به هر شیوهای که بود خودمو مرخص کردم.رفتم خونه و از داخل لبتاب و موبایلم متوجه اون وکالت نامه شدم.به دفترخونه رفتم و با تهدید به شکایت وکالت نامه رو باطل ک