پارت نود و چهارم

زمان ارسال : ۲۴۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

_ تا اینکه چی؟ بقیه اش... بقیه اش بگو.

اشرف لبخند محو دیگری زد و در جوابش گفت:

_ یه روز صبح خبرش اومد که خودشو کشته. چرا و چطورش هیچ وقت درز نکرد. ولی غریبانه خاکش کردن. بعدشم در خونشونو بستن و هیچ کس راه ندادن.

ماه صنم مات و حیر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید