اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت نود و سوم :
_ ماد..ماد..مادرم.
_ مادرت؟ مادرتو میخوای چی کار؟
اشرف میان تب و التهاب نیشخندی زد و تکه تکه در جوابش گفت:
_ کمک..کمکم کنه.. بم..بمیرم.
_ بمیری؟ تب داری هذیون میگی. بخواب الان طبیب میاد دوا درمونت میکنه.
_ هذ..هذیون نمی گم.
ماه صنم بازهم دستمال داغ شده را در کاسه ی آب چلاند و روی پیشانی زن گذاشت. اشرف با همان حال خراب ناله زد:
_ عروس...عروس که شدم. جرات نداشتم بی..بی اجازه