اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت نود و چهارم
زمان ارسال : ۲۴۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
_ تا اینکه چی؟ بقیه اش... بقیه اش بگو.
اشرف لبخند محو دیگری زد و در جوابش گفت:
_ یه روز صبح خبرش اومد که خودشو کشته. چرا و چطورش هیچ وقت درز نکرد. ولی غریبانه خاکش کردن. بعدشم در خونشونو بستن و هیچ کس راه ندادن.
ماه صنم مات و حیر ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما