پارت نود و دوم :

ماه صنم که واقعا خسته و بی رمق میزد، کمر صاف کرد و دوباره مولود را صدا زد.
_ مولود؟ کجایی تو، بیا اشرف حالش خوب نیست.
اشرف اسم خودش را به تمسخر زمزمه کرد و خندید.
ماه صنم با اکراه نگاهش کرد. لحظه ای بعد، در اوج ناامیدی مولود از اتاق بیرون آمد و با اکراه خودش را به آن دو رساند.
_ چی شده؟
ماه صنم ذوق کرد. با وجود اخمی که روی صورتش بود لبخند محوی زد و گفت:
_ کمک کن ببریمش تو. من

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۴۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.