اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت هشتاد و هفتم :
بغضش از تصور آن حجیم تر شد و بی اختیار وسط پستو نشست و زانوی غم بغل گرفت.
یک هفته در عذاب و دلواپسی سپری شد. ماه صنم از گوشه ی زندان نظام به گوشه ی پستوی خانه ی پدری تبعید شده بود و جز یک وعده آب و غذا، که آن هم به زور خاتون پایین میداد چیزی به خودش نمی دید. نه رنگ آفتاب میدید و نه لبخند پدر. خانه رنگ و بوی غم میداد این روزها! خاتون به روی خودش نمیاورد، ولی در پس هر نگاه گریزانش یادی از