اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت هشتاد و چهارم :
_ نه!
جواب دریا محکم و بدون ترس بود. زن جوان ابرویی بالا داد و گفت:
_ خیلی خوبه که اینقدر امین و تو داری. ولی حتما یادت نرفته یه ساعت پیش خودم ازت خون گرفتم.
_ خب که چی؟ ببخشیدا! سوال احمقانه ایه. ولی شما از هرکی خون میگیرید استنتاقش میکنید؟
گوشه ی لب زن انحنای ریزی برداشت و نگاهش را فراری داد.
_ مسلما که نه! ولی تو هرکسی نیستی.
دوباره نگاهش را بالا کشید. دریا اخم کرد. زن جو