اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت هشتاد :
_ بریم!
تاکید شهاب دریا را وادار کرد نگاه از چشمان ترسیده و ملتمس رامین بگیرد و دنبال مرد جوان سرازیر شود. قدم برمیداشت. اما لرزان و بی تعادل! هر آن احتمال میداد زانوهایش بلرزد و سقوط کند. وارد ساختمان که شدند عصمت به استقبالشان آمد. نگران بود و هول زده. شهاب با حفظ همان نگاه مشکوک ابتدا به دریا اشاره زد که برود و سپس مشغول مادرش شد.
راه رفتن دختر بیشتر به قدم برداشتن اردک می ماند تا