اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت هفتاد و نهم :
رحمت همچنان او را عروس نظام می دید. پس حرف و خواسته ی ماه صنم برایش دیناری نمی ارزید.
ماه صنم گوشه ی اتاق سرش را روی زانو گذاشت و به حال خودش تاسف خورد. نمی فهمید چه بر سر رحمت آمده که اینچنین دخترش را نادیده می گیرد. مگر این مرد همانی نبود که خاتون می گفت دخترش را دوست دارد؟ همانی که به ماه صنم گفته بود کمی تحمل کند تا رحمت با یک دلیل محکم از آن خانه نجاتش دهد؟ پس چرا قول و قسم هایش را
اسرا
00عجب اونی که فراکردهوشیاربودیانه؟ممنون عالیه😘