پارت نوزده :

یهو ستاره با صدای بلند گفت:
_بروبابا توام!
و خیلی تمسخرآمیز نیشخند زد که نشون میداد از ته دلش به همچین موجوداتی باور نداره. حالا نه اینکه خود منم از اول داشتم ولی حالا با اون اوضاع امکان تایید نکردن این موضوع وجود داشت؟!
پیام بازم حرفی نزد ولی معلوم بود فقط یه دلیل دیگه میخواد تا عقده های چندین ساله اش و سر ستاره خالی کنه برای همینم من دخالت کردم و گفتم:
_پیام راست میگه!

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۸ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۸۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Niloofar

    10

    دوس دارم طاهر و زنش با اینا صمیمی شن همه با هم بیفتن دنبال جنا اینجوری هیجانش بیشتره هرچقدر آدمای بیشتری بدبخت شن بیشتر حال میده😂😂

    ۱۲ ماه پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    بدبختی دوست داری🤣🤣

    ۱۲ ماه پیش
  • سمیرا

    00

    چرا پارت کمه ۴،۵روزیه بارشده🥺

    ۱ سال پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    عزیزم به زودی برمیگرده به روال عادی🥹🥰😘

    ۱ سال پیش
  • نیلارز

    00

    عاشق رمانت شدم😍🥰 عاشق خودتم که هستم😘، با ذوق پارت هارو تند تند خوندم😂 با اینکه هنوز خیلی جلو نرفته ولی عالیه🤩🤩 بی صبرانه منتظر پارت بعدیم🤗🤗

    ۱ سال پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    عزیزم 😍😍😍چه خوب که خوشت اومد🥰🥰 سرعتت بالاست، عالیه😝😝😝 پارت بعدم ایشالا فردا. یکم روزای پارت گذاری به خاطر مشغله جا به جا شده ولی به زودی میوفته رو روال🥰♥️

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.