پارت هجده :

هوا که از روشنی کامل رو به تاریکی رفت تصمیم گرفتم به جای بیکاری و فکرای بیخود یکم بخوابم. گوشیمم گذاشتم روی سایلنت و چون میدونستم خوابم آنچنان سنگین نیست که نتونم سرشب بیدار شم گذاشتمش روی مبل و خودمم رفتم توی اتاق مورد علاقه ام تا فقط چند ساعت تو بیخبری و راحتی باشم.
*
چیزی که از خواب بیدارم کرد تکون و کشش روی تخت بود. یه چیزی که همش میخورد به پاهام و میتونستم حس کنم که نرم و لطیفه،

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۱۰ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۹۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نیلوفر ابی

    00

    عالیه واقعا منم دارم میترسم انگار خودم تو اون فضا هستم

    ۱۲ ماه پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    چه خوب که پسندی عزیزم ممنونم🥰

    ۱۲ ماه پیش
  • Niloofar

    00

    این بدبختا سکته زدن ک چرا پیام اینقد رک گفت😂😂😂😂

    ۱۲ ماه پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    پیام کلا پسر رکیه🤣😎

    ۱۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.