اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت شصت و نهم :
نامی، متعجب از زنگی که تمامی نداشت از پشت میز بلند شد و سمت آیفون قدم تند کرد. دریا پشت در بود. انگشتش همچنان روی زنگ بود و سرش پایین!
ابرو درهم کشید. ابتدا کمی دست به سینه ایستاد و بعد سمت خروجی پا تند کرد.
دریا چند ثانیه بعد، ناامید از همه جا، دست از سر زنگ برداشت و تکیه اش را به در داد. همانجا سر خورد. روی زمین نشست و ساکش را کنار پایش گذاشت. اینقدر خسته بود که فکرش به جایی بهتر از
اسرا
00یه سوال نامی چندسالش ازاول تاالان منتظرسن سالشون بدونم عالیه خانمی وخیلی بده که به دختری مثل دریاراحت انگ میزنیم