پارت شصت و نهم :

نامی، متعجب از زنگی که تمامی نداشت از پشت میز بلند شد و سمت آیفون قدم تند کرد. دریا پشت در بود. انگشتش همچنان روی زنگ بود و سرش پایین!
ابرو درهم کشید. ابتدا کمی دست به سینه ایستاد و بعد سمت خروجی پا تند کرد.
دریا چند ثانیه بعد، ناامید از همه جا، دست از سر زنگ برداشت و تکیه اش را به در داد. همانجا سر خورد‌. روی زمین نشست و ساکش را کنار پایش گذاشت. اینقدر خسته بود که فکرش به جایی بهتر از

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۶۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    یه سوال نامی چندسالش ازاول تاالان منتظرسن سالشون بدونم عالیه خانمی وخیلی بده که به دختری مثل دریاراحت انگ میزنیم

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.