اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت شصت و هفتم :
_ شیری یا روباه؟
این بار هوشنگ بود که برای باز خواست او پیش قدم شده بود. دریا نگاهش را روی چهره ی او متمرکز کرد و در جوابش گفت:
_ توقع داری چی بشنوی؟ هان؟ بگم شیرم خوشحال میشی؟ میری کنار یه ساعت برم تو اتاقم کپه مرگم بزارم؟
_ شیر باشی دستخوش داری. روباه باشی ولی..
_ شیرم! ولی نه اونی که تو منتظرشی! شیرم ولی یه شیر بی یال و کوپال!
دریا وسط حرف هوشنگ پرید. هوشیار بلافاصله غری
اسرا
00پست ازهوشنگ خودش دریاچرابه حرف اینهاست عالیه مریم خانم 😘