پارت شصت و چهارم :

دقایقی بعد، دریا به تعارف او، روی تک صندلی کنار دیوار نشست و نامی، پشت به او، مقابل پنجره ایستاد‌. لباس های رسمی به تن داشت و خبری از دفتر دستک و پذیرایی نبود‌. دریا به شدت معذب بود و احساس گرما می کرد. سکوت نامی کمی طولانی شد. بعد از اینکه حسابی دریا را با خودش به جدال وا داشت، برگشت و دست به سینه رو به او ایستاد‌.
_ خب! تعریف کن ببینم، داروهاتو که میخوری؟
نگاه دریا به سوال بی مقدمه

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۶۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.