پارت شصت و سوم :

این بار نگاه محزون دریا به نقطه ای نامعلوم خیره شده بود. تک تک صحنه ها را در ذهنش مرور کرده و با تمام وجود، رنج و دردی را که ماه صنم متحمل شده بود را درک میکرد. درک میکرد، چرا که نمونه ی جاوید را سالها مقابل چشمانش دیده بود. هوشیار! همانی که هر بار سرش گرم میشد حتی زمانه هم از دستش فرار میکرد. چه برسد به دریا که جوان بود و بی پناه!
ماه صنم پشت انگشتش را روی گونه ی سرد دریا کشید و لبخند محزو

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۶۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.