پارت هفتاد و هشتم :

صبرا تکخند معنی‌داری کرد و گفت:
_ هه! چه جالب، اسم جنایتشو می‌زاره خشاش، اصلانم نمی‌خواد عمیقا ابراز تاسف کنه.
_ مطمئنم هیچ کلمه و ابراز تاسفی از کینه‌ی تو کم نمی‌کنه. تلاشم بیهوده‌س، منم آدمی نیستم که وقتمو صرف کارای بی‌نتیجه بکنم.
گفت و پرقدرت عقب کشید. صبرا که اکنون با نفرت لبخند می‌زد، لحظه‌ای نگاه خصمانه‌اش را از او گرفت و دوباره به چشمانش دوخت. پنجه‌هایش روی میز به

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۴۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    خوب بلاخره تااینجارسیدم وای خانم نیکنام کم پیدتشدی تو۲رمان فکرکنم شمابه هیچ کامنت نیازنداری بوس 🙏

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.