قوانین سرد به قلم مریم السادات نیکنام
پارت هفتاد و هشتم :
صبرا تکخند معنیداری کرد و گفت:
_ هه! چه جالب، اسم جنایتشو میزاره خشاش، اصلانم نمیخواد عمیقا ابراز تاسف کنه.
_ مطمئنم هیچ کلمه و ابراز تاسفی از کینهی تو کم نمیکنه. تلاشم بیهودهس، منم آدمی نیستم که وقتمو صرف کارای بینتیجه بکنم.
گفت و پرقدرت عقب کشید. صبرا که اکنون با نفرت لبخند میزد، لحظهای نگاه خصمانهاش را از او گرفت و دوباره به چشمانش دوخت. پنجههایش روی میز به
اسرا
00خوب بلاخره تااینجارسیدم وای خانم نیکنام کم پیدتشدی تو۲رمان فکرکنم شمابه هیچ کامنت نیازنداری بوس 🙏