قوانین سرد به قلم مریم السادات نیکنام
پارت هفتاد و هفتم :
خوب چهرهی تکتکشان را برانداز کرد. ظاهرشان که آدم حسابی میآمد، اما از باطنشان فقط خدا خبر داشت.
در همین حین رهی به همراه زنی جوان از قسمت ورودی ساختمان بیرون آمد و خندهکنان سمت او روانه شد.
صبرا خودش را جمع و جور کرد و به چهرهاش حالت جدیتری داد.
بلاخره دفتر قصهی امشب هم بسته میشد. با رسیدن به پل ارتباطی رهی یا بیرسیدن آن. کما اینکه او خیلی دلش میخواست همین جا کا