پارت هفتاد و هفتم :

خوب چهره‌ی تک‌تکشان را برانداز کرد. ظاهرشان که آدم حسابی می‌آمد، اما از باطنشان فقط خدا خبر داشت.
در همین حین رهی به همراه زنی جوان از قسمت ورودی ساختمان بیرون آمد و خنده‌کنان سمت او روانه شد.
صبرا خودش را جمع و جور کرد و به چهره‌‌اش حالت جدی‌تری داد.
بلاخره دفتر قصه‌ی امشب هم بسته می‌شد. با رسیدن به پل ارتباطی رهی یا بی‌رسیدن آن. کما اینکه او خیلی دلش می‌خواست همین جا کا

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۴۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.