قوانین سرد به قلم مریم السادات نیکنام
پارت شصت و هشتم :
رهی پشت سرش قرار گرفت و گفت:
_ پس اونی که تو رو میکشه مارک ادکلن من نیست بدبینی خودته.
عصبی برگشت و چشم در چشمش غرید:
_ وقاحت که شاخ و دم نداره. نمونهی بارزشم وایستاده جلوم با پررویی تمام زل زده تو چشمام و خاک میریزه رو گهکاریش.
مرد جوان اما بی ظاهر متاثر به خودش گرفت و لبهایش را بالا کشید.
_ متاسفم که نمیتونم اعتمادتو جلب کنم.
مکث کرد. سپس چانهاش را بین انگش
Alieh
00اخییی چقدر توی شک موند ولی حقشه😂😂😁