پارت شصت و هفتم :

_ برمی‌گردم، رو قولم حساب کن.
یاسین دم عمیقی از هوا گرفت و گفت:
_ حساب کردم که اینجایی. قرارتون ساعت چنده؟
_ یازده.
_ پس هنوز فرصت هست‌. ببین اصلا نمی‌خواد نگران چیزی باشی. من حواسم بهت هست‌. میبد و کلهرم اون پایین تو لابی برج استتار می‌شن. تو فقط همه‌ی حواستو بده به سوژه. اطلاعاتی که قراره به دست بیاری حیاتین. بعدش دیگه کارارو بسپار به ما و به زندگیت برس.
_ نگران نیستم. فق

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۶۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آتنا

    00

    خیلی عالیه دست نویسندش درد نکنه

    ۸ ماه پیش
  • مریم السادات نیکنام | نویسنده رمان

    🥰🥰🙏🙏

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.