پارت شصت و هشتم :

رهی پشت سرش قرار گرفت و گفت:
_ پس اونی که تو رو می‌کشه مارک ادکلن من نیست بدبینی خودته.
عصبی برگشت و چشم در چشمش غرید:
_ وقاحت که شاخ و دم نداره. نمونه‌ی بارزشم وایستاده جلوم با پررویی تمام زل زده تو چشمام و خاک می‌ریزه رو گه‌کاریش.
مرد جوان اما بی ظاهر متاثر به خودش گرفت و لب‌هایش را بالا کشید.
_ متاسفم که نمی‌تونم اعتمادتو جلب کنم.
مکث کرد.‌ سپس چانه‌اش را بین انگش

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۶۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Alieh

    00

    اخییی چقدر توی شک موند ولی حقشه😂😂😁

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.