قوانین سرد به قلم مریم السادات نیکنام
پارت پنجاه و نهم :
_ خب دیگه همیشه اولین بارا سختیای خودشو داره. منم خجالتی بودم و کمرو. یوسف کلی حرف زد و از اینور و اونور گفت تا روم باز بشه دو کلمه باهاش حرف بزنم.
سکوت کرد.
_ میدونی، یوسف بیشتر انتخاب پدرم بود تا خودم. آخه من برادر نداشتم. سه تا دختر بودیم که هم نقش پسر برای بابام بازی میکردیم هم دختر. پدر یوسفم تو بازارچه همردیف بابام بود. برای همینم قشنگ خانوادهشو میشناختیم. مردم