پارت پنجاه و هشتم :

_ و اینم یادت نره که من یه قدم از شما جلوترم.
مکث کرد. نیشخندی تحویلش داد و در ادامه گفت:
_ چقدر طول کشید هکش کنید؟ منکه دو سه ماهه رسیدم بهش. اونم بدون دسترسی به گوشیش.
یاسین لب بالایش زیر دندان کشید و چشم‌هایش را بست. او ولی با قدرت بیشتری گفت:
_ دیگه خوددانی. فقط اگه خبردار شدی جا تر و بچه نیست، حسرت پیشنهاد الان من نخوری.
دوباره ابروهای مرد جوان درهم شد و عصبی غرید:
_ ی

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۵۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.