قوانین سرد به قلم مریم السادات نیکنام
پارت پنجاه و هفتم :
اما مرد جوان دقیق بود و هوشیار. دستی به صورتش کشید و گفت:
_ هوشیاره، یه کم بهتر شد حالیش کنید بهترین کمک موندنش تو همین خونهس.
زهرا از گوشهی چشم نگاهی به چشمان زیر و رو کش پسرش انداخت و لبخند زد.
_ چرا خودت حالیش نمیکنی؟ فکر میکردم یادت دادم کاراتو خودت انجام بدی.
_ مادرر؟
یاسین نجوایی کرد و زهرا حوله را در ظرف آب چلاند. بعد آن را روی پیشانی دختر گذاشت و گفت:
_ من ی