قوانین سرد به قلم مریم السادات نیکنام
پارت پنجاه و ششم :
_ برم یه چیکه آب بیارم. غلط نکنم این بچه حرص و جوش خورده به این روز افتاده.
طعنهی زن نگاه مرد جوان را فراری داد. او گفت:
_ بیرون بردنشم به صلاح نیست آخه. خدایا ببخش، بنا نبود حقت بندهت به گردنم بمونه.
به محض خروج او از اتاق خم شد و دوباره صدایش زد:
_ صبرا؟ بیداری دختر؟
سکوت کرد. مردد و سنگین. سپس نیمنگاهی به در نیمهباز اتاق انداخت و آهسته و محتاط زمزمه کرد:
_ اگه می
انیس
00ازشخصیت داستانخوشم میاد