پارت پنجاه و ششم :

_ برم یه چیکه آب بیارم. غلط نکنم این بچه حرص و جوش خورده به این روز افتاده.
طعنه‌ی زن نگاه مرد جوان را فراری داد. او گفت:
_ بیرون بردنشم به صلاح نیست آخه. خدایا ببخش، بنا نبود حقت بنده‌ت به گردنم بمونه.
به محض خروج او از اتاق خم شد و دوباره صدایش زد:
_ صبرا؟ بیداری دختر؟
سکوت کرد. مردد و سنگین. سپس نیم‌نگاهی به در نیمه‌باز اتاق انداخت و آهسته‌ و محتاط زمزمه کرد:
_ اگه می

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۶۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • انیس

    00

    ازشخصیت داستانخوشم میاد

    ۶ روز پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.