پارت پنجاه و چهارم :

_ می‌شه بعدا توضیح بدم؟
_ نه!
چشم در چشم شدند. گوشه‌ی لب مرد به قاطعیت کلام مادر بالا رفت و لب زد:
_ خاک پاتم الان وقتش نیست.
زهرا غرید:
_ یاسین؟
لبخندش کش آمد. دست‌هایش را به علامت تسلیم بالا برد و گفت:
_ هر چی شما بگی. من از همین حالا در اختیار شمام بپرس تا بگم.
_ داشتی از یاسمن می‌گفتی؟ چند روز نبودم فکر می‌کنم یه اتفاقایی تو این خونه افتاده. چتونه شما دوتا؟ صب

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۶۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مرضیه

    ۳۰ ساله 10

    به نظرم رمان قشنگی هست. لطافت مکالمات رو دوست دارم.

    ۱۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.