پارت سیزده :

سر تکون داد و همونطور که خیره به چهره من بود زمزمه کرد.
- برمیگردیم فقط یه پتو برای دلارام بیار.
تورج بدون لحظه ای مکث چشمی گفت و از کلبه خارج شد.
چند دقیقه بعد با یه پتو تو دستش برگشت.
پتو رو به دیاکو داد و از کلبه بیرون رفت.
به طرفم که اومد ناخودآگاه خودم رو جمع کردم.
بلایی که وثوق سرم آورد باعث شد از تموم مردهای دنیا بترسم.
کنارم زانو زد و روی زمین نشست.
آهس

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۰۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.