پارت نوزده :

نگاه متعجب یاسین را نادیده گرفت و ادامه داد:
- فقط در این صورت می‌تونم راحت باهات باشم... حداقل اینجوری حسه بدم کمتر می‌شه.
یاسین یکه خورده و ناباور سرش را بلند کرد و صاف در جایش نشست:
- شوخی می‌کنی؟
با جدیت جواب داد:
- نه، اصلا.
- تو... تو پدر منو نمی‌شناسی؟ این جریان اگه یه جا درز پیدا کنه دهن من سرویسه حالا می‌گی صیغت کنم؟
اره ارواح عمه‌ات چقد هم که تو از پدرت می

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۹ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۷۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.