پارت سیزده :



خنده‌م گرفت از این همه صراحت این دختر. مگه زنای این روستا شیرین زبونی هم بلد بودن؟ مگه مردای اینجا می‌ذاشتن؟

کنارم نشست و تازه نگاهم به سینی تو دستش افتاد. با ذوق به غذای توی سینی نگاه کردم

و با اشتیاق گفتم:

-وای ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.