شراب و خون به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت هجده
زمان ارسال : ۳۱۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 11 دقیقه
***
تازه از مدرسه بیرون اومده بودم و فکرم به شدت درگیر شادی بود.
امروز هم مدرسه نیومده بود و من واقعا نگرانش بودم.
دو روز بود که خبری ازش نداشتم، از یه طرف نگرانش بودم از طرف دیگه نمی تونستم حرف های مزدا رو نادیده بگیرم!
میون دو راهی قرار گرفته بودم...دو راهی که یک طرفش دوستم بود و طرف دیگش پسری که منو با تمام نقص هام پذیرفته بود و باعث شده بود احساس مهم بودن و با ارزش بودن بکنم