شراب و خون به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت هفده
زمان ارسال : ۳۲۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
نیم نگاهی به شادی بی جون انداختم و قدمی عقب گذاشتم که فهمید میخوام فرار کنم مثله گرگ به سمتم جهشی زد و قبل از اینکه عکس العملی نشون بدم ، مچ دستم و محکم گرفت...از ترس گریم شدیدتر شد و به بازوش چنگ زدم.
- و..ولم...دستم...دستم و ول کن!
محکمتر دستم و گرفت و به سمت ماشین کشیدم!
وحشت زده جیغ کشیدم-ولم کن...دوستم و زدی...تو دیوونه هستی..تو... .
دره ماشین و باز کرد و پرتم کرد توی ماشین و تهدید